خطی نیست


در کف دستانم

تا کولی پیری

آن را

به تعبیر درخت ها ببرد

خطوط دنیا

‌در امتداد چشم هایی پنهان شده

که از نگاه هیچ کف بینی

تعبیر نمی شود

[ بازدید : 100 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 7 اسفند 1394 ] [ 0:02 ] [ یلدا روزگار ]

[ ]

فروغ فرخزاد



من تو هستم تو

و کسی که دوست میدارد

و کسی که در درون خود

ناگهان پیوند گنگی باز مییابد

با هزاران چیز غربتبار نا معلوم

و تمام شهوت تند زمین هستم

که تمام آبها را میکشد در خویش

تا تمام دشتها را بارور سازد...

[ بازدید : 143 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 6 اسفند 1394 ] [ 23:56 ] [ یلدا روزگار ]

[ ]

جهان را همین جا نگه دار (هیوا مسیح)

کمی جلوتر
من آن طرف امروز پیاده می شوم
کمی نزدیک به پنجشنبه نگهدار
کسی از سایه های هر چه ناپیدا می آید
از آن
طرف کودکی
و نزدیک پنجشنبه به راه بعد از امروز می افتد
کمی نزدیک به پنجشنبه نگهدار
تو همان آشناترین صدای این حدودی
که مرا میان مکث سفر
به کودک ترین سایه ها می بری
با دلم که هوای باغ کرده است
با دلم که پی چند قدم شب زیر ماه می گردد
و مرامی نشیند
می نشینم و از یادمی روم
می نشینم و دنیا را فکر می کنم
آشناترین صدای این حدود پنجشنبه
کنار غربت راه و مسافران چشمخیس
دارم به ابتدای سفر می روم
به انتهای هر چه در پیش رو می رسم
گوش می کنی ؟
می خواهم از کنار همین پنجشنبه حرفی بزنم
حالا که دارم از یاد
می روم
دارم سکوت می شوم
می خواهم آشناترین صدای این حدود تازه شوم
گوش می کنی؟
پیش روی سفر
بالای نزدیک پنجشنبه برف گرفته است
پیش روی سفر
تا نه این همه ناپیدا
تنها منم که آشناترین صدای این حدودم
تنها منم که آشناترین صدای هر حدودم
حالا هر چه باران است ، در من برف می شود
هر چه دریاست ، در من آبی
حالا هر چه پیری است ، در من کودک
هر چه ناپیدا ، در من پیدا
حالا هر چه هر روز و بعد از این
هر چه پیش رو
منم که از یاد می روم ، آغاز می شوم
و پنجشنبه نزدیک من است
جهان را همین
جا نگهدار
من پیاده می شوم

[ بازدید : 111 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 6 اسفند 1394 ] [ 13:04 ] [ یلدا روزگار ]

[ ]

تصویر (هوشنگ ابتهاج)


خانه خالی تنهایی

مثل آینه بی تصویر
در شب تنگ شکیبایی
عکسی آویخته بر دیوار
مثل یادی سبز
مانده در ذهن
شب پاییز
دختری
گردن افراشته با بارش گیسوی بلند
پسری
در نگاهش غم خاموش پدر
و زنی رعنا اما دور
در شب تنگ شکیبایی مردی تنها
مثل آینه بی تصویر
خالی خانه تنهایی
سایه ی خاموش
در شب آینه می گرید
آه هرگز صد عکس
پر نخواهد کرد
جای یک زمزمه ساکت پا را بر فرش
این که همراه تو می گرید آیینهست
تو همین چهره تنهایی


[ بازدید : 122 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 6 اسفند 1394 ] [ 12:55 ] [ یلدا روزگار ]

[ ]

حمید جدیدی

"

گلم"

که صدایت می کنم
شمعدانی
چه اخمی می کند!
مانده ام "جانم" را
چقدر آهسته بگویمت
که هم تو بشنوی
و هم آب از دل هیچ گنجشکی
تکان نخورد.

[ بازدید : 146 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 5 اسفند 1394 ] [ 12:22 ] [ یلدا روزگار ]

[ ]

چه زلال (علی شریعتی)



همچون پرنده ای بلندپرواز،

بر فراز همه ی شعرها و عشق ها،

همه ی فهم ها و حرف ها چرخ می خورم.

دلم حلقوم تشنه ای است در زیر باران بهارینی

که از غیب بر زمین فرو می کوبد،

می بارد ومی بارد.

هر قطره ای کلمه ای.

چه زلال!

چه خوب

[ بازدید : 141 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 1 اسفند 1394 ] [ 19:11 ] [ یلدا روزگار ]

[ ]

خانه تکانی عید ( گیتی رسائی)



گرم است سرم به کار خانه


بر تارک زندگی بهانه

هر روز کشم به دوش باری

اینست زبخت بد نشانه

دلواپسم از برای هر کار

خم گشته به زیر بار شانه

هر روز شود توانِ من کم

رحمی نکند به من زمانه

در آینه رخصت نظر نیست

آتش به تنم کشد زبانه

این خانه شده بلای جانم

رسمیست چه رسم ظالمانه

جز وعده . وعید حاصلم نیست

چون تیر به جان زند کمانه

این عید"رســـا" بلای من شد

خشکید به لب دگر ترانه

[ بازدید : 167 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 1 اسفند 1394 ] [ 19:06 ] [ یلدا روزگار ]

[ ]

گیتی رسائی



چون پرنده آسمانم آبی و مهتابیست


رنگها چرخیده درهم

نیستم من شاعر شب

آسمانم آبیست



[ بازدید : 169 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 1 اسفند 1394 ] [ 19:03 ] [ یلدا روزگار ]

[ ]

سوتک (علی شریعتی)



نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد؟

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت؟

ولی بسیار مشتاقم،

که از خاک گلویم سوتکی سازد.

گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی،

دَم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد،

و خوابِ خفتگان خفته را آشفته تر سازد.

بدین سان بشکند در من،

سکوت مرگبارم را.

[ شنبه ۱۳۹۰/۰۶/۲۶ ] [ 16:9 ] [ محمد مرفه ]

[ بازدید : 140 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 1 اسفند 1394 ] [ 19:02 ] [ یلدا روزگار ]

[ ]

مکتب عشق (فریدون مشیری)


سیه چشمی به کار عشق استاد

درس محبت یاد می داد

مرا از یاد برد آخر ولی من

بجز او عالمی را بردم از یاد

[ بازدید : 199 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 1 اسفند 1394 ] [ 18:18 ] [ یلدا روزگار ]

[ ]

ساخت وبلاگ تالار مشاور گروپ لیزر فوتونا بلیط هواپیما تهران بندرعباس اسپیس تجهیزات عقد و عروسی تعمیر کاتالیزور تعمیرات تخصصی آیفون درمان قطعی خروپف اسپیس فریم اجاره اسپیس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]